پلاک 14
دستنوشته ها ی یک خبرنگار

چوبم رو از زمین برداشتم و گله رو هی کردم طبق معمول بز سیاه گله جلو بود اما وقتی خواستم از نهر عبورش بدم ازجاش تکون نمیخورد "زبل" هم پشت گله هی پارس میکرد تا گله از هم دور نشن ولی نرفتن بز سیاه گله داخل آب هم برام عجیب بود وهم اینکه داشت کلافه ام میکرد .

دست هاش رو بلند کردم تا به زور داخل آب بفرستمش ولی حیوون زبون بسته نمیرفت که نمیرفت انگار از چیزی ترسیده بود.




ادامه مطلب


نوشته شده در تاریخ شنبه 7 دی 1389 توسط علی جعفری

برچسب ها: داستان کوتاه درس بزگله روستا 
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 9 صفحه بعد
مرجع دریافت قالبها و ابزارهای مذهبی
By Ashoora.ir & Blog Skin