خیلی دوستش داشتم اون شب تصمیم گرفتم بلاخره کاره خودمو بکنم .صبح بعد از نماز صبح دیگه خوابم نبرد. رفتم جلوی آئینه و مشغول شدم به ور انداز کردن سر و وضع ظاهریم .
ادامه مطلب
برچسب ها: خاطره عموحسن شهید همت عکس یادگاری شهید حسن امیری فر
کاروان یه ساعتی میشد که رفته بود و منو این پیرزن کنار سیطره بازرسی نشسته بودیم ببینیم چه اتفاقی میفته .یه باره دیدم یکی از روحانیونی که قبلا هم بامن اومده بوداز راه رسیدوبعد از احوال پرسی گفت :سید اینجا نشستی ؟نبینم زانوی غم بغل گرفته باشی..انگار داغم با این حرف تازه شده باشه قضیه رو بهش گفتم . اون بنده خدا خندید وگفت : این که مشکل نداره فقط من هرچی گفتم تو قبول کن بقیه اش بامن .نمیدونستم میخواهد چیکار کنه ولی چاره ای هم نداشتم برای همین گفتم : هرکار دوست داری بکن.
رفت پیش پیرزنه وبعد ازتوضیحات مفصلی گفت : مادرجان حالا که نمیشه کاری کرد یاباید برگردی هتل یا اینکه ...
اگه اجازه بدی من شمارو به هم محرم کنم ...
ادامه مطلب
برچسب ها: پیرزن زائر نجف سفرکربلا صافی صفا عروس حضرت زهرا(س)