پلاک 14
دستنوشته ها ی یک خبرنگار

دوازده ساعت بود تمام کوچه را یکی پس از دیگری طی میکرد.
به اکثر مغازه ها و پاساژه ها سر زده بود
شلوارش خیلی تنگ بود اما برای اینکه اندامش خوب دیده شود باید میپوشید.
مانتوی تنگ برای جذاب نشان دادن برجستگی های نیم تنه بالا خوب بود اما ..
گرما کلافه اش میکردحسابی عرق از سر و روی او جاری بود.
خدا پدر سازنده ادکلن های 200هزارتومنی فرانسه را بیامرزد ...




ادامه مطلب


نوشته شده در تاریخ یک شنبه 30 مهر 1391 توسط علی جعفری

برچسب ها: زن لباس تنگ آرایش ماسک صورت نقاب مصرباستان نینجوتسو سهم شوهر 

یه روز خانوم یکی ازاین فامیلها اومده میگه فلانی یه تحقیق به بچه من دادن من ازش سردرنمیارم مزاحم شدم ببینم شما میتونی کمک کنی؟ منم گفتم مشکلی نیست درخدمت هستم اگه بتونم کاری بکنم دریغ نمیکنم . حرفای ما که تموم شد روکردم به دخترنازایشون میگم :چی شده گلم ؟تحقیقت چیه خانم خانوما؟باید درچه موردی باشه؟

- عموووو معلممون گفته درمورد عمه عطار تحقیق کنید..
من- درمورد چی؟!!
- عمه عطار
من که خنده م گرفته بود گفتم :
- شما که لطف دارید اما مطالعه من درحد عمه وناموس عطار نیست بخدا
بنده خدا فکرکرددارم مسخره اش میکنم .معلوم بود که ناراحت شده اما به روی خودش نیاورد مثل کسی که کارش گیرباشه وبخاطر این که کارش انجام بشه مجبور بشه کسی یا چیزی رو تحمل بکنه انگار روی میخ نشسته بود...


 




ادامه مطلب


نوشته شده در تاریخ جمعه 21 مهر 1391 توسط علی جعفری

برچسب ها: تحقیق دبستان  عمه عطار  

 

قصه ازدواج
خواهراش دوره اش کردن و گیر سه پیچ دادن که باید دیگه ازدواج کنی.یکیشون گفت: ببین جواد! امروز دست ازسرت برنمیداریم باید تکلیف مارو روشن کنی .اینقدر اینجا میشینیم تا اسم یکی رو بیاری تا ما بریم برات خواستگاری .
خواهر کوچیکه با یه لبخند رو کرد به بقیه و گفت: شاید داداش خجالت میکشه ...اینو گفت و صورتشو چرخوند به سمت جواد و ادامه داد: خب این که مشکلی نیست داداش جون (...همینطور که یه کاغذو خودکار به سمت برادرش دراز میکردگفت : اصلا بیا اسمشو بنویس تا بدونیم این دختر خوشبخت کیه ؟
جواد که تاحالا چیزی نگفته بود رد نگاهش رو از چشمای تمام خواهراش عبور داد و کاغذ وخودکار رو گرفت و چند لحظه بعد برگردوند به سمت خواهراش...
خواهرها که دیگه بی طاقت شده بودن سریع کاغذ رو گرفتن و اون خوندن ...
" مزد جهاد ،شهادت است..."
.
.
.
شادی روح شهید جواد عنایتی صلوات

 

 





نوشته شده در تاریخ دو شنبه 17 مهر 1391 توسط علی جعفری

برچسب ها: ازدواج شهید جواد عنایتی 

آخ که این تیپ تصاویر چقدر داغ دلمو تازه میکنه وحسرتی که توی دلم مونده ....

ساقی جبهه، سبو برلب هرمست نداند

نوبت ما که رسید میکده را بست،نداند

حال خوش بودکنار شهدا،آه دریغ

بعد یاران شهیدحال خوشی دست نداد

خداکنه این صحنه ها برای منم تکرار بشه.





نوشته شده در تاریخ جمعه 14 مهر 1391 توسط علی جعفری
مرجع دریافت قالبها و ابزارهای مذهبی
By Ashoora.ir & Blog Skin