پلاک 14
دستنوشته ها ی یک خبرنگار

مرد بیچاره وقتی این خانم رو با چادر و حجاب مناسب دیده بود نه یک دل بلکه صد دل مثلا عاشقش شده بود و بعد از مدتی فهمیده بود این بنده خدا اونطور که اون میخواد نیست ولی کار از کار گذشته بود و چون زندگی میدان گذشته چندین سال رو کنار هم زندگی کرده بودن اما عرصه براشون تنگ شده بود و خانم با دوز و کلک از همسرش طلاق غیابی گرفته بود و کل اموال و دارائی اون رو هم بنفع خودش مصادره کرده بود. یه روز برحسب اتفاق این خانم رو با همون تیپ و ظاهر دیدم کمی باهاش صحبت کردم تا بلکه ازخر شیطون بیاد پائین و برگرده سرخونه وزندگیش ولی مرغ ایشون یه پا داشت و با اموالی که بدست آورده بود ...




ادامه مطلب


نوشته شده در تاریخ پنج شنبه 26 بهمن 1391 توسط علی جعفری

برچسب ها: عشق شرط ازدواج چادری محجبه اطمینان اعتماد حضرت سلیمان کبوتر مسلمان 

 یه روز حضرت سلیمان(ع) درمسیری مبینه که یه مورچه بسختی داره شن های یه کوه رو جابجا میکنه ازش درمورد علت این زحمت سوال میکنه و مورچه جواب میده : معشوقه من به من گفته اگه بتونی این کوه رو جابجا کنی به وصال من خواهی رسید و منم به عشق وصال اون میخوام این کوه رو جابجا کنم . حضرت رو به مورچه میگه : تواگه بلندترین عمرها رو هم داشته باشی قادر نخواهی بود این کوه رو جابجا کنی.

 

ولی مورچه که درعقیده خودش مصمم بود رو به پیغمبر خدا میگه :تمام سعی ام رو می کنم که این کوه رو جابجا کنم...حضرت ازاین همه همت خوشش میاد و با قدرت نبوتی که دراختیار داشت کوه رو برای مورچه جابجا میکنه اما درکمال ناباوری مبینه مورچه رو به آسمون میکنه و میگه:....

 

 




ادامه مطلب


نوشته شده در تاریخ سه شنبه 28 آذر 1391 توسط علی جعفری

برچسب ها: عشق انتخاب پدر ومادر ازدواج مورچه حضرت سلیمان معشوقه 

 قبلا مانتویی بود اما حجابش کامل بود.چند وقت پیش باهم رفته بودیم مناطق جنگی .اونجا همه اش غُر میزد که چرا ما رو نمیبرید بازار؟ این سنگ و خاک چی داره که مارو آوردید اینجا .خسته مون کردید ازبس ازاین کوه به اون کوه ازاین بیابون به اون بیابون .عجب غلطی کردیم با شما اومدیما...

دیگه این حرفاش برام عادی شده بود هروقت اینا رو میگفت فقط میتونستم یه لبخند بهش بزنم اما ازعمق وجودم میسوختم و هیچی نمیتونستم بگم .وقتی برمیگشتیم نیم ساعتی براشون حرف زدم ازاینکه هیچ مهمونی بدون دعوت نمیتونه وارد یه خونه بشه و چند روز اونجا بمونه مگراینکه کسی اونو دعوت کرده باشه ازشون خواستم برن و ببینن که کدوم شهید برای اونا دلشون تنگ شده که ازکرج بلندشون کرده تا اون سر کشور کشونده ...

تواین فکرا بودم که بهم گفت :چرا خشکتون زده ؟مگه اجنه دیدید؟




ادامه مطلب


نوشته شده در تاریخ سه شنبه 9 آبان 1391 توسط علی جعفری

برچسب ها: پلاک 14 علی جعفری چادر محجبه راهیان نور شهید عشق عاشقی ازدواج  

اگر کسی می فهمید او هم دلی دارد خیلی بد میشد، شاید مسخره اش می کردند، مرد غرور داشت هنوز، و عشق هم داشت، معشوقه هم داشت، فاطمه، دختری که آن روزهای دور به مرد می خندید، به روزی فکر کرد که از فاطمه خداحافظی کرده بود برای آمدن به شهر…
گفته بود: بر میگردم با هم عروسی می کنیم فاطمه، دست پر میام …فاطمه باز هم خندیده بود.
آمد شهر، سه ماه کارگری کرد، برایش خبر آوردند فاطمه خواستگار زیاد دارد، خواستگار شهری، خواستگار پولدار، تصویر فاطمه آمد توی ذهنش، فاطمه دیگر نمی خندید…
آگهی روی دیوار را که دید تصمیمش را گرفت....




ادامه مطلب


نوشته شده در تاریخ پنج شنبه 12 خرداد 1390 توسط علی جعفری

برچسب ها: عشق  فروش کلیه  ازدواج  دزد  بانک  
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 9 صفحه بعد
مرجع دریافت قالبها و ابزارهای مذهبی
By Ashoora.ir & Blog Skin